در باب آن چه نیست / بخش نخست
مقاله
یادداشتی در باب آن چه نیست
اسفندیار آبان
«بخش نخست»
امروز، مردم جامعه ایران، نادانسته و ناخواسته با نیرویی در ستیزند که هیچ تصوری از آن ندارند. نیرویی که تمام انگیزه و توانایی مردم جامعه را گرفته است و در مبارزهیی تماما یک جانبه، زندگی را از مردم دریغ کرده است.
ما امروز برای تحقق رویاهایمان چارهیی جز پناه بردن به آن چه نیست نداریم. پناه بردن به خیال.به معجزه. به وهم.
زندگی برای اغلب مردم جامعه ما، به دو وجه کاملا مجزا از هم تقسیم شده است. یکی زیستن در جریان عمومی زندگی با همه امکانات ظاهری و ناتمام خود و دیگری زیستن در جهانی آکنده از وهم که به امید یک معجزه زنده است.
شکل ابتدایی، یعنی زیستن در جریان عمومی زندگی اجتماعی، آن قدر به رویدادهای واقعی وابسته است که دور بودن از این رویدادها به معنای انزواست. از اتومبیلهای هزار رنگ خیابانها بگیر تا ویترین فروشگاهها و آخرین مد لباس و کفش که خیل عظیمی از مردم جامعه را ربوده و با خود برده است. شکل دوم زندگی مردم ایران، دقیقا عکس این ماجراست. به تعبیری اندیشهٔ اجتماعی جامعهٔ ما در تضادی دلگیر با شکل عمومی زندگی اجتماعیست. آن چه از جانب مردم ایران زیسته میشود با آن چیزی که اندیشهٔ اکثر مردم است یکسان نیست.
این ابتدای مفهوم تناقض در یک جامعه است. پارادوکسیکالترین اتفاقی که در این چند ساله در جامعهٔ ایران رخ داده است. تا پیش از دولت نهم، مفاهیم اجتماعی هم ارز با مصادیق زندگی اجتماعی پیش میرفت. هرچند که در بسیاری امور، این هم ارزی به فرجام نرسیده بود. اما به هیچ روی تا این اندازه عریان و واضح نبود. پارادوکس زندگی اجتماعی مردم ایران درست از جایی شروع به نمایش کرد که اندیشهٔ اجتماعی رفتاری کاملا بیگانه با آن چه زیسته میشد، پیدا کرد. وقتی حکومتی به ادبیاتی مبتنی بر توهم اعتقاد دارد و تمامی پرسشهای پیش روی سرزمین خود را با منطقی مبتنی بر توهم پاسخ میدهد، آن وقت هیچ جریان اجتماعی نمیتواند از راه نقد به معنای کلاسیک آن در پاسخهای حکومت تامل کند و برابر آن بایستد.
اصلا قصد ندارم تا دوباره بنویسم رئیس جمهور کشور در نطق سازمان ملل از روزی حرف زد که «همه خواهند آمد» یا بنویسم ماهواره ساخت متخصصان ایرانی برای رساندن پیام زمینی به آسمان پرتاب شد! و هزار چیز دیگر از این دست.
وقتی خیال جایگاه خود را از دست رفته میبیند یا وقتی جادو مکان خود را برای بروز نمییابد، آن وقت این هر دو به وهم بدل میشوند. خیال انگیزی و جادو کار کلمه است. کار جهان نوشتن. جهان کلمه. اما مرزهای این جهان، در این چهارسال رفته آن قدر تنگ و تنگ تر شد که جادو بدل به کار یکسره مردم شد و بعد بدل به وهم. توهم، دیدن آن چیزیست که وجود ندارد. حال آن که خیال از همان جایی میآید که وجود دارد، که هست اما به گونهیی دیگر. جادو هم که ساخته میشود بر ساختهٔ امر واقع است.
امریست در ظاهر خلاف واقع، اما به نفع حقیقت. نه نفی آن، وهم اما نفی حقیقت است. امر توهم امروز در جامعهٔ ایران، امر حقیقیست و این ابتدای ویرانی هر جامعهییست.
در هیچ دورهیی از حکومتهای رفته بر این سرزمین. توهم تا این اندازه به اندیشهٔ اصلی تبدیل نشده بود.
وقتی ادبیات متوهم، ادبیات مبتنی بر وهم، بر چهرهٔ کلی یک جامعه بر اندیشهٔ غالب یک جامعه سایه میافکند. بسیاری از مفاهیم اجتماعی رنگ میبازد و دیگر محلی از اعراب ندارد. زیستن در جامعهیی که مهمترین پرسشهای خود را با تکیه بر توهم پاسخ میدهد و این پاسخ اندیشهٔ پذیرفتنی مردم جامعه میشود، آن وقت برای مفاهیمی چون نقد، روشنگری، مبارزهٔ سیاسی، تلاش برای حقوق شهروندی و امثال اینها هیچ جایگاهی نمیتوان متصور شد. درست در این جور وقتهاست که حرکت اندیشهٔ یک جامعه رو به زوال میگذارد و دیگر حرف زدن از حقیقت بیشتر شبیه حرف زدن از توهم است. در جامعهیی که توهم اندیشهٔ اصلی آن را طرح ریزی میکند، معنای حقیقت تا اندازهٔ امر واقع پایین کشیده میشود. حقیقت جامعهٔ امروز مظاهر زندگیست و تمام. دیگر نمیتوان از مفاهیمی انسانی سخنی گفت چرا که توهم پاسخ تمام مسائل انسانی را در چنین جامعهیی میدهد. فعل مجهول و طبیعتا فاعل مجهول و غایب، سکان کشتی جامعه را در اختیار گرفته است. انگار فقط اوست که در غیاب به تمام مصائب انسان غلبه میکند و باید همه صبر کنند تا فاعل غایب دوباره فعل مجهول را عملی کند. جامعهٔ ما در حال فرو رفتن در این غیاب وهم آلود است. مردم توان و انگیزهیی برای مناسبات اجتماعی و برای جنبش اندیشهٔ اجتماعی ندارند. همه چیز موکول به قدرتی میشود که خود توانایی ساختن حقیقت را دارد و بس.
در چنین شرایطیست که جامعه پذیرای شکلی از اندیشه میشود که در آن سخن گفتن از پایان جهان، سخنی دور از ذهن و نامتصور نیست. حجم بحثها و کتابهایی که دربارهٔ نشانههای پایان جهان است رو به فزونی دارد. مردم برای گریز از رویارویی با این توهم، دست به گریبان توهم دیگری می شوند؛ دورههای چند روزه و چند هفتهیی سکوت، آرامش ذهن و دهها صورت دیگر میلِ به توهم. میلِ به گریز از حقیقت.
باید هوشیار بود که فرو رفتن در این اندیشهٔ وهم آلود برابر با انفعال اجتماعیست. مهیا شدن ذهن اکثر مردم جامعه برای دریافت مفاهیم زندگی اجتماعی از دریچهٔ توهم، این فرصت را برای قدرت به وجود میآورد تا با خیالی آسوده وعدههایی هرچند محال و ناممکن را دوباره برای جامعه تکرار کند. وقتی قدرت، توهم را چون امری مقدس به حساب آورد و به گونهیی بیاموزد که تنها اوست که با این امر مقدس آشناست، آنگاه جامعه به ناتوانی خود برابر آن چه نیست اذعان میکند و راه را برای سیطرهٔ قدرت بازتر.
توهم روایت غالب زندگی امروز ما ایرانیهاست. ما امروز برای یافتن هر معنایی احتیاجی به صورتی از آن داریم. صورتی که غالبا توهم آن معناست. توهم آگاهی، توهم دانستن آنچیز که زندگیست.
بنابراین حتا امکانات زندگی نزد مردم ایران، خاصیت حقیقی خود را از دست داده میدهند و بدل به صورتهای زندگی میشوند؛ اشتیاق برای بدست آوردن اتومبیلهای ساخت روز، تخریب خانههای قدیمی و ساختن برجهای شبیه زندان، زنها و مردهایی که همه شبیه هم راه میروند، مثل هم غذا میخورند و لباسهایشان همه یک شکل است. وقتی تلاش اکثر مردم در طول حیات برای بدست آوردن چیزی باشد که صورت نازلی از خود زندگیست، روز به روز به توهم حیات نزدیکتر میشویم. سرزمینی که در آن حرف زدن از حقیقت نفیِ توهم دوست داشتنی مردم است.
تا روزی که روایت توهم، اس و اساس تفکر یک جامعه باشد، نمیتوانیم از هیچ حقی در زندگی دفاع کنیم. حتا نمیتوانیم دربارهٔ گذشتهٔ خودمان هم به درستی سخن بگوئیم. اجتماعی پر از ترس، پر از نگرانی، پر از اضطرابِ زیستن. جامعهیی که برابر چیزی ایستاده که نمیداند چیست. آن چه نیست.